بشنو، اي گوش بر فسانه‌ي عشق!

شاعر : جامي

از صرير قلم ترانه‌ي عشق!بشنو، اي گوش بر فسانه‌ي عشق!
قصه‌ي عشق مي‌کند تقريرقلم اينک چو ني به لحن صرير
هر چه بيني، به عشق موجودستعشق، مفتاح معدن جودست
آنچنان‌اش نهفته نپسنديدحق چو حسن کمال اسما ديد
عرض آن حسن و آن جمال کندخواست اظهار آن کمال کند
سر مستور او رسد به عيانخواست تا در مجالي اعيان
فتنه‌ي عشق و عاشقي برخاستچون ز حق يافت انبعاث اين خواست
نيست، ز آن عشق، نقش هستي بستهست با نيست، عشق در پيوست
نسبت جذب عشق شد محکمسايه و آفتاب را با هم